دانلود رمان حسابدار زیبا از ناشناس بی احساس با فرمت pdf نسخه اصلی با ویرایش جدید
جدال عشقی آتشین میان حسابداری زیبا و دستیارش که…
خلاصه رمان حسابدار زیبا
لباسای دیروزم رو پوشیدم با میعاد سوار ماشینش شدم. وقتی رسیدیم شرکت میعاد گفت: -خب تو بشین رو صندلیت و من کاراتو انجام میدم. وقتی همه چکا نوشته و کپی گرفته شد با بخش ها تماس گرفتیم تا بیان حقوقشون رو بگیرن. تا بعداظهر در گیر بودیم زیر دلم خیلی درد گرفته بود. میعاد نمیزاشت ذره ای از جام تکون بخورم. برام کلی تنقلات و غذا هم گوشت کبابی سفارش داد و مجبورم کرد بخورم. وقتی کارامون تموم شد گفتم: -خودت اینجارو مرتب کن درو هم یادت نره قفل کنی. از جام بلند شدم کیفم رو برداشتم که گفت: کجا میری شبنم؟ میرم خونه خودم. -چی؟ گفتم که با من
میای خونه من. جدی تو صورت جدیش نگاه کردم و گفتم: اومد بازوم رو بگیره که سریع از در زدم بیرون و دویدم تو آسانسور که آماده بود و دکمه لابی رو زدم. با ترس به میعاد که میدوید سمتم نگاه کردم و خداروشکر قبل از رسیدن در بسته شد و اسانسور راه افتاد. به محض باز شدن در دوییدم سمت در و خیابون. تاکسی که گرفتم راه افتاد نفس راحتی کشیدم. موبایلم زنگ خورد نگاه کردم میعاد بود: -شب وسایلت رو جمع کن میام دنبالت میریم خونه من. -نه تنهام بزار. سریع بهم زنگ زد که لب گزیدم. ریجکت کردم و جوابشو ندادم. وقتی رسیدم سریع درو باز کردم و به داخل خونه ام پناه بردم.
روی مبل تخت شوم خودمو انداختم و چشمام رو بستم. از دست میعاد… تقریبا داشت خوابم می برد که تقه ای به در خورد. هوف حتما یکی از همسایه هاست. یا اون خانم مسرتی که گاهی برای خودشیرینی برام غذا میاره تا نظرم رو به پسرش جلب کنه. درو باز کردم که با دیدن میعاد رنگم پرید. بشدت اخمو بود. سریع اومدم درو ببندم که نذاشت هل داد و وارد خانه شد. با ترس عقب عقب می رفتم که درو بست و گفت: چی فکر کردی که اونجوری فرار کردی و جواب منو هم ندادی؟ با بغض گفتم: من… نمیخوام اینطوری… میعاد… حین جلو اومدن گفت: نمیخوای؟ مگه دست توعه؟ بهم رسید…